-
مشکلات
چهارشنبه 13 خردادماه سال 1388 23:54
نمی دونم برای حل مشکل راهی به جز شناختش هست؟! واسه شناخت مشکل چه کس به اندازه خود فرد میتونه موثر واقع بشه؟! مشکلات حقوق زن سالهاست که مورد توجه همه قرار گرقته اما اتفاق خاصی در رابطه با حل آنها را حداقل من ندیدم یا شاید خیلی بارز و خاص نبوده منتها جایگاه خوبی واسه تبلیغات شده...حقوق ماهیانه به زنان خانه دار...کار در...
-
حافظ
سهشنبه 12 خردادماه سال 1388 21:50
کجایی حافظ...در میخانه را مدتها است که بستند. سفره تزویر و ریا را به پهنای زمین پهن کردند و هر کدوم از ما به نحوی از اون سفره ارتزاق میکنیم... در خونه خدا سر ساعت های خاصی بازه. باید سر ساعت بری در غیر اینصورت نمی پذیرنت! پشت در می مونی... خلاصه این که اوضاع اینجوری شده...اما تا دلت بخواد این طرفها شلوغ شده...هر روز...
-
همه اون روزهارو یادم...بیا ببین کدوم بیت ها یادته!!!
یکشنبه 10 خردادماه سال 1388 22:17
این شعر مال مریم حیدرزاده است. دوست دارم شعرشو... روزای خیلی طلایی یادته؟ روز ترس ِ از جدایی ، یادته؟ روز تمرین اشاره یادته؟ شب چیدن ستاره یادته؟ شعرای کتاب درسی یادته؟ یادته گفتی می ترسی ، یادته؟ عکسمون تو قاب عکسو ، یادته؟ بله ی بدون مکثو یادته؟ دستمون تو دست هم بود یادته؟ غصه هامون کم ِ کم بود ، یادته؟ چشم نازت مال...
-
دایره ای
جمعه 8 خردادماه سال 1388 12:48
این روزها مجبورم همه چیز را به عدد ببینم..هر جا که میرم برآورد هزینه میکنم...چند تا صندلی داره...دکوراسیونش چقدر هزینه برده...بامزه است ولی!!! آدما رو دیگه با اشکال هندسی توصیف میکنم. نمی دونم چرا در نهایت مهربونا دایره می شن!!! همین مامان عزیزه بنده! تازه بعدش هم میشینم برآورد شعاع میکنم واسه بوهای مختلف هم شکل...
-
قضاوت
چهارشنبه 6 خردادماه سال 1388 14:37
نمیدونم چرا اینقدر زود قضاوت میکنم؟! این خیلی بده منتها من اینجوریم دیگه آخرین ضرر بزرگی که سر این اخلاقم کردم این بود که کارهای خدا را با فکر خودم بررسی کردم...یعنی اینکه هدفش را درست نفهمیدم فکر کنم اکثر ما اینطور باشیم. سناریو زیر را میشه فرض کرد: چند سال پیش در اثر سهل انگاری مبلغی پول را از دست بدین...یبعد از...
-
چله شکن
سهشنبه 5 خردادماه سال 1388 19:59
می خواستم چله شکنی کنم...نفهمیدم چطور چله نشین شدم!!!
-
بازدید
دوشنبه 4 خردادماه سال 1388 13:59
امروز رفتم بازدید...در واقع این اولین بازدید من بود که دانشجو نبودم. دیروز کلی استرس داشتم. آخه موضوعش واسه من عجیب بود! چیزی ازش نمیدونستم خلاصه اینکه ظرف کمتر از نیم ساعت (حین راه) اطلاعات از دوستم گرفتم که اصلاْ این کارخونه چی تولید میکنه؟!!!! بعد هم رفتم بازدید...هاهاها اما بازم مثل همیشه تنهام نزاشت و همه چیز به...
-
دارم فراموش میکنم...نگو که سعی بیخوده
جمعه 1 خردادماه سال 1388 16:09
باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم من می توانم می شود ،آرام تلقین می کنم با عکس های دیگری تا صبح صحبت می کنم با آن اتاق خویش را بیهوده تزیین می کنم سخت است اما می شود در نقش یک عاقل روم شب نه دعایت می کنم نه صبح نفرین می کنم حالم نه اصلا خوب نیست تا بعد بهتر می شود فکری برای این دل تنهای غمگین می کنم من می پذیرم...
-
بدون شرح
جمعه 1 خردادماه سال 1388 12:51
-
هر کسی دنبال خبر می گرده***بهش بگین عشق داره بر می گرده
دوشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1388 20:12
امروز اومدم که چند تا از مطلب های اینجا رو پاک کنم. یه خورده نگاه که کردم دیدیم که دلم نمیاد پاکشون کنم. هیچ کدومشون را. دوسشون دارم با خاطراتی که در بطه تک تک کلماتش دارم. شاد شادم امروز. احساس یه دختر بچه ای را دارم که دستاشو باز کرده و داره رو شن های ساحل میدوه. کوک کوکم هر چی که نوشتی قبول دارم... خدا جون دوست دارم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 اردیبهشتماه سال 1388 21:42
نگاه های مهربون نگاه های سرد و بی تفاوت همه و همه پشت عینک های رنگی پنهون شدن دلم واسه اون نگاه گرم و جسور تنگیده
-
باقالی پلو
پنجشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1388 20:01
وای وای وای... آبروم رفته دیگه! همه منو به عنوان یه شکم پرست می شناسن دیشب دوست مامان اینجا بود با همسرش. داشت تعریف می کرد که خرید رفته و .... این خانم رو من چند سال به چند سال می بینمش بهش هم میگم خاله اعظم. البته روزگار برعکسه! اون به من میگه زهرا خانم خلاصه...این خانم میون کلامش گفت که : زهرا خانم باقالی خریدم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1388 00:14
حق داشتی اگه وقتی نگاهت می کردم نمی دیدی حق داشتی صدات که می زدم نمشیندی الان هم من همون آدم قبلم هر روز میبینمت بدون اینکه تو ببینی صدات میکنم ولی حواسم هست که نشنوی واست دعا می کنم مطمئنم که می شنوه
-
تغییرات
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1388 23:59
نمی دونم چرا ولی من اینجا رو واسه تنهاییام دوس دارم. اینجا غمگین شده. اون روز انیس اینجارو دیده بود میگفت دختر به این شادی چرا انقد غمگین می نویسه!!! نمی دونم.شاید اینجا همون جایی باشه که هرکسی واسه جیغ زدناش و گریه کردناش لازم داره. برام مهم نیست که چه کسی اینارو میبینه و یا اینکه چرا مطالبش به این سمت رفته ولی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1388 21:54
اینقدر این روزا بهم خوش گذشت که دلم می خواست زمان وایسه و من تو همین لحظه ها بمونم. ولی چه سود که شادی ها درست از جایی که انتظارش را نداری از بین میره و شکلش عوض میشه .
-
بهای هر چیز و هرکس
جمعه 11 اردیبهشتماه سال 1388 17:23
کاش می شد بهای واقعی هر چیزی را می دونستم. گاهی وقتها به جرم کم پرداختن چیزی را از دست می دیم و گاهی وقتا بعضی چیزا ارزش اون همه پرداختن را ندارن. شاید یه کم زیر پا گذاشتن غرور شاید یه کم تلاش بیشتر شاید واسه بعضی چیزا هم زیاد می پردازیم غرور و شخصیتمون را بیخود فنا میکنیم و بعد می بینیم که اصلا ارزش نداشت کاش می شد...
-
جمعه اول
جمعه 4 اردیبهشتماه سال 1388 15:26
امروز اولین جمعه بعد از اشتغال شدن من بود. از دیروز با دوس جون برنامه گذاشته بودیم که بریم کوه.دیشب زنگ زدم کنسلش کردم.من میگم من تمبلم.خودم که میدونم نماز صبح که قضا شد بماند.بعدش هم که پاشدم عین گارفیلد راه میرفتم. یه خورده راجع به موضوع پروژه ام خوندم و بعدش اومدم نت. از اونجا که بر زرنگی های خودم واقفم(کجایی...
-
اشتغال
سهشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1388 22:19
امروز من اشتغال شدم در واقع امروز اولین روزی بود که من کار میکردم تو این چند وقته کلی ناراحت بودم از اینکه قرار بود برم سر کاری که اصلن دوسش نداشتم.ولی امروز با تلفن دوس جون بیدار شدم که گفت : دختر انقدر نخواب!!!پاشو بیا سر کار خلاصه اینکه کفش و کلاه کردم و رفتم.وای که چقده آدمهای خوبی بودن...مرهبون و باهوش عینه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1388 19:48
شگفتا ! وقتی بود نمی دیدم ، وقتی می خواند نمی شنیدم ... وقتی دیدم که نبود ... وقتی شنیدم که نخواند... ! چه غم انگیز است که چشمه سرد و زلال ، در برابرت ، می جوشد و می خواند و می نالد ، تشنه آتش باشی و نه آب ، و چشمه که خشکید ، چشمه که از آن آتش که تو تشنه آن بودی بخار شد و به هوا...
-
داستان
شنبه 29 فروردینماه سال 1388 18:47
در دهکده شیوانا آهنگر خسیسی بود که از صبح زود که خورشید سر می زد تا ساعت ها بعد از غروب در مغازه اش کار می کرد و برای مردم دهکده های اطراف شمشیر و چاقو و ظروف فلزی درست می کرد. این آهنگر با وجودی که وضع مالی خوبی داشت و صاحب زن و چندین فرزند قد و نیمقد بود اما همیشه وقت خود را در مغازه می گذراند و حتی روزهای تعطیل هم...
-
غیر ممکن غیر ممکنه
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1388 22:45
پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود . تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود . پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد : پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را...
-
خط خطی
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1388 01:06
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 دخترک داشت به ته خط نزدیک می شدو به سر خط - جایی که تصمیم گرفته بود که این مسیر را انتخاب کنه – فکر میکرد...به این مسیر طولانی با تمام ایستگاههایی که گذرونده بود و ایستگاههای باقیمانده - که هیچ تصوری ازشون نداشت – فکر میکرد. مسافرهایی که اومده...
-
گنجشک و خدا
سهشنبه 25 فروردینماه سال 1388 20:10
روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اینگونه می گفت: «میآ ید. من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه میدارد .» و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب...
-
عقاب ها و غازها
دوشنبه 24 فروردینماه سال 1388 00:07
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 این مطلب را که می خوندم به فکر فرو رفتم...چقدر تو زندگیمون نقش یک غاز را داشتیم و داریم.و چقدر سبک عقابها با ما فاصله داره!ولی اگه از همین الان اقدام کنم میتونم چند تا از خصلتهای عقابها را تو رفتارهام ایجاد کنم.چند تاییش را رنگی نوشتم. ادم ها دو...
-
جمعه
شنبه 22 فروردینماه سال 1388 01:38
ا مروز کلی انرژی داشتم که صرف تدریس زبان به یک دانشجوی حسابداری شد که نه به درد دنیام خورد نه آخرتم!من چه به حسابداری چه آخه.اگه حداقل حساب خودم واسه خودم روشن بود باز بد نبود.در واقع امروزحروم شد.کلی لغت بدرد نخور به گوشم خورد. دلم می خواست خوش می گذروندم و شادی می کردم... الان ساعت نزدیک ۲ شده ولی اونقدر کافئین نوش...
-
حتماْ که نباید عنوان داشته باشه! برگی از تاریخ!
چهارشنبه 19 فروردینماه سال 1388 21:50
خسته ام...خیلی زیاد.اونقدر که اطرافیان فکر میکنن مریض شدم...ولی من فقط خسته ام. خوابم میاد.خیلی زیاد.شاید به اندازه ی همه ی این سالها + بی خوابی این شبها کلی هم بد اخلاق شدم. اما تو همه ی اینها امروز با دوست جون رفتیم یک کافی شاپ قشنگ.فکر کنم کلاْ ۲۰ متر مربع هم نبود.ولی بی نظیر بود.بارون می اومد شرشر.موسیقی قشنگی هم...
-
کاریکلماتور
دوشنبه 17 فروردینماه سال 1388 22:04
خون دیده ی عاشقان شور و بی رنگ است. خواب غفلت نیاز به تعبیر ندارد. توقف در ایستگاه ممنوع شده ی ازدواج جریمه ای سنگین دارد. انقدر روح لطیفی دارم که دلم برای مرغ های روی اتش کباب می شه. بعضی شکارچی ها شکار طعمه ی خود میشوند . هم بچه ها بزرگ می شوند و هم گاهی اوقات بزرگها بچه می شوند. تیزترین تیغ دنیا زبان است و عمیق...
-
عیسی و یهودا
شنبه 15 فروردینماه سال 1388 01:26
داوینچی موقع کشیدن تابلوی"شام اخر"دچار مشکل بزرگی شد می بایست "نیکی"را به شکل عیسی و"بدی"را به شکل یهودا یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم داشت به او خیانت کند به تصویر میکشید. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های ارمانی اش را پیدا کند. روزی در یک مراسم همسرایی تصویر کامل مسیح را در...
-
من در قطار
جمعه 14 فروردینماه سال 1388 01:37
چقدر این شعر امین پور را دوس دارم .البته امشب اولین بار بود که این شعر را می خوندمش...شاید هم خیلی قبل خونده باشمش نمی دونم! به هر حال امشب تصادفی دیدمش.ولی فوق العاده بود...حسابی لذت بردم ازش...عکس مناسب واسش پیدا نکردم.اما خود شعر کلی احساس را منتقل میکنه در عوض اینجا 1 عکس از خود شاعر میذارم که تشکرم را...
-
قطار
جمعه 14 فروردینماه سال 1388 01:14
«قطار میرود تو میروی تمام ایستگاه میرود و من چقدر سادهام که سالهای سال در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستادهام و همچنان به نردههای ایستگاه رفته تکیه دادهام!» قیصر امین پور