-
Can’t believe this is me
دوشنبه 10 فروردینماه سال 1388 20:40
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA How can I believe this is me Can’t forget days that was happy because of having u Staring at your pic without missing a second Now this me!! who torn all of them Is this me!! When people think that I’m so happy ,I’m crying inside of myself Is this me!! I’m talking about...
-
تعطیلات
دوشنبه 10 فروردینماه سال 1388 12:13
چند روز که بیشتر تا پایان تعطیلات نمونده ولی دیگه خسته کننده داره میشه.آخه دیگه بلاتکلیف شده.یه سری میرن سر کار یه سری هنوز درگیر دید و بازدید... منم ه تنها موندم خونه حوصله ام سر رفت.ای بابا... حس بیرون رفتن نیست.حوصله فیلم هم ندارم.میام نت.اینجا هم که انقدر سرعتش داغونه که همون نیام بهتره. آخه دلم میخواد این چند روز...
-
آواز پری ها
یکشنبه 9 فروردینماه سال 1388 16:43
شعله زد عشق و من از نو نو شدم پر شدم از عشق تو مملو شدم شوق شیدایی مرا از من گرفت من به خود برگشتم از تو تو شدم آه ، با تو من چه رعنا می شوم آه ، از تو من چه زیبا می شوم عطر لبخنده خدا می گیرم و شکل آواز پری ها می شوم با تو من هم جامه ی شب می شوم هم طپش با گرگره تب می شوم با تو من هم بستره گلبرگ ها از شکفتن ها لبالب...
-
قالب
شنبه 8 فروردینماه سال 1388 23:26
این اولین قالب بلاگ بود... یادش بخیر
-
چقدر پالایش نیاز داریم
شنبه 8 فروردینماه سال 1388 21:00
نکته ای از انجیل در Malachi آیه 3:3 آمده است: "او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست." این آیه برخی از خانمهای کلاس انجیل خوانی را دچار سردرگمی کرد. آنها نمیدانستند که این عبارت در مورد ویژگی و ماهیت خداوند چه مفهومی میتواند داشته باشد. از این رو یکی از خانمها پیشنهاد داد فرایند تصفیه و پالایش...
-
هفت سین از حافظ
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1387 10:39
۱)ساقیا آمدن عید مبارک بادت آن مواعید که دادی نرود از یادت ۲) سحر با باد می گفتم حدیث ارزومندی خطاب امد که واثق شو به الطاف خداوندی ۳)ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست ۴)سالها دفتر ما در گرو صهبا بود رونق میکده از درس و دعای ما بود ۵)سالها دل طلب جام جم از ما می کرد و آنچه خود داشت ز...
-
روزانه
جمعه 23 اسفندماه سال 1387 19:28
امروز بعد از چند وقت اومدم اینجا.حوصله نوشتن دارم با یه عالمه حرف این چند روز درگیر کلاس بودم.کلاسها هم که تموم شد باید چند جا سر میزدم.با یک سری آدم جدید آشنا شدم.آدمهای خوبی بودن... آهان راستی اینو بگم...با دوستای قدیمی ارتباط داشتم.یکیشون دیدم و با ۲ تاشون تلفنی صحبت کردم و یکی دیگه هم آنلاین.دوست دبستان دبیرستان و...
-
ضعف نه ...قوت
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 00:28
کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود ، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد. پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاه ها ببیند. در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی کودک...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1387 09:59
عمر کوتاه است، رسیدن به خواسته هایمان را طولانی نکنیم. راه ما هموار است، آن را پیچیده نکنیم. داشتن دوستان خوب گرانبها است، به سادگی از دست ندهیم. سخن گفتن سهل است، گوش کردن را تمرین کنیم. طبیعت پر از لطف است، نامهربانی نکنیم. زندگی آسان است، آن را مشکل نکنیم. دنیا پر از زیبائی است، چشمانمان را به سادگی نبندیم. ذهن ما...
-
سردرگمی
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1387 01:03
این روزا همه چیز قاطی شده به هم!یه جور احساس سردرگمی دارم...نمیدونم چرا این روزها اینقدر دیر تکلیف آدم روشن میشه!همه چیز که دست خود فرد نیست،تازه با برنامه ریزی های سایرین حتی اون قسمتی هم که به خودت مربوط میشه کارآیی کافی را نداره یکیش همین کنکور...من نمیدونم چی کار می خوان بکنن که واسه مرحله اولش از بهمن تا خرداد...
-
فایده اش چیه؟!
شنبه 10 اسفندماه سال 1387 00:12
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 پنجره های پرده پوش ماهی های تنگ کوچیک بارون روی چتر سیاه اشکهای بی حساب کتاب غربت تو لحظه ای ناب ساحل بی حد و حساب...چه فایده؟ کوچه بن بست را می خوام روز تو یه شهر کوچیک آسمون خیس،چشمهای بی درد را می خوام پارو می خوام،قایق می خوام ساحل دوردست را...
-
بازگشت
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 21:12
دوباره باز خواهم گشت نمی دانم چه هنگام٬از کدامین راه ولی یکبار دیگر باز خواهم گشت و چشمان تو را با نور خواهم شست به دیوار حریم عشق یکبار دگر٬من تکیه خواهم کرد رسوم عشق ورزی را دوباره زنده خواهم کرد به نام عشق و زیبایی٬دوباره خطبه خواهم خواند
-
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم
دوشنبه 5 اسفندماه سال 1387 21:19
نمی دونم این تکنولوژی چقدر قراره به بشر خدمت کنه...ولی تو رو خدا جلوی برخی از این خدمتهای نا خواسته اش را بگیرین... دیروز رفته بودم بانک.کلی صحنه ی جالب دیدم. صف طویلی از سالمندان که منتظر بودند قبض هاشون را پرداخت کنند و در مقابل قشر خدمتگذار بانک با تعرفه های جدید!!!من نمی دونم به این نوع بشر حقوق نمیدند!!!بابت هر...
-
دلم تنگ شده
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1387 22:51
دلم تنگ است دلم اندازه ی حجم قفس تنگ است صدایم خیس و بارانی است نمیدانم چرا در قلب من پاییز طولانی است... خلاصه این که اوضاع خوب نیست...دلم تنگه !!! شکرت خدا کسانی هستند که دل آدم واسشون تنگ شه
-
شما هم با خدا نسبتی دارید؟!
شنبه 3 اسفندماه سال 1387 21:36
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. پسرک، در حالیکه پاهای برهنهاش را روی برف جابهجا میکرد تا شاید سرمای برفهای کف پیادهرو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه میکرد. در نگاهش چیزی موج میزد، انگاری که با نگاهش ، نداشتههاش رو از خدا طلب میکرد، انگاری با چشمهاش آرزو میکرد....
-
دبیرستان
جمعه 2 اسفندماه سال 1387 18:52
خدا جونم ممنون ازت... امروز از سر کوچه دبیرستانم رد می شدم...دلم خواست برم و یه سر بزنم (زهرا به مکتب نمی رفت وقتی می رفت جمعه میرفت!).وای نمی تونم بگو چه احساس خوبی داشتم این چند سال گذشته از ذهنم رد شد...چقدر اتفاق تو زندگیم افتاده بود...از مدرسه پرسیدم که منو یادش میاد؟ اون دختر دبیرستانی که همیشه چادرش زیر پای...
-
ناگفته
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1387 23:45
و شما ای گوش هایی که تنها گفتن های کلمه دار را می شنوید، پس از این جز سکوت سخنی نخواهم گفت. و شما ای چشم هایی که تنها صفحات سیاه را می خوانید، پس از این جز سطور سپید نخواهم نوشت. وشما ای کسانی که هر گاه حظور دارم بیشترم تا آنگاه که غایبم، پس از این مرا کمتر خواهید دید.
-
تلافی
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1387 01:11
اولش یقین داشتم که داری تلافی می کنی اما شاید باور نکنی که خودم را سزاوار این رفتار دونستم...نمی دونم ولی کاش تلافی می کردی کاش مثل قبل ساده و مهربون از کنار رفتارهای بچه گانه ام نمیگذشتی کاش نسبت به همه چیز بی تفاوت می شدی کاش می گفتی که دیگه واست مهم نیستم کاش با مهربونی شکنجه ام نمی دادی هیچ می دونی داری با پنبه سر...
-
دیو سیاه پای دربند
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1387 02:09
به نام او یه نفس عمیق و راحت...ریه های پر از اکسیژن (به همراه مقداری مونوکسید کربن ،سرب ،جیوه،کادمیم،و سایر عناصر حیاتی).بلاخره جمعه کنکور دادم.خدا را شکر بد نبود.نمیدونم چرا اونطور که باید درس نخوندم تا نتیجه خیلی بهتری بگیرم (اصلاً مهم نیست).اما همون روز شنبه زمانی که صدای تلویزیون را شنیدم که گفت 26ام...بال در...
-
معشوق کجایی؟؟!!
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1387 13:10
تو خبرها بود که: پلیس عراق اعلام کرد بامداد روز گذشته بمبی در مسیر کاروان زائرانی که برای برگزاری مراسم اربعین حسینی در منطقه حی القاهره در شمال بغداد ، پیاده عازم شهر مقدس کربلا بودند منفجر شد و براثر آن پنج زائر کشته و چهار نفر دیگر نیز زخمی شدند. یاد این شعر مولانا افتادم: ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همین...
-
نمیدونم
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1387 01:37
پارسال همین موقع ها بود که من مردم...یه پارچه سفید روم کشیدن.اطرافیان داشتن به این موضوع فکر میکردن که کی به خانواده ام خبر بده...چی بگه...همینجوری داشتم گوش میکردم.ببینم که نتیجه چی میشه....نگران بودم.کاش به بابا نگن...گناه داره آخه مامان جان هم که قربون خدا برم طاقت نداره...تکلیف چیه؟این بنده های خدا چیکار کنن؟باید...
-
زن
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1387 00:58
یادداشت قبلی را گذاشتم که بتونم حرف بزنم.آخه چند وقت پیش یه جایی خوندم که زنها این روزها همپای مردا کار میکنند ...دسته چک دارن...وام میگیرن...بچه بزرگ میکنن...با مدیر و همکار کلنجار میرن...پس به تساوی رسیدن!!!جالبش اینجا بود که این مطلب را یه خانم گذاشته بود! اما نمیدونم چرا هیچکس حتی تفاوت مسئولیت با حقوق را برای اون...
-
زن
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1387 00:49
زن عشق می کارد و کینه درو می کند.... دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر... می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی.... برای ازدواجش در هر سنی اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار می توانی ازدواج کنی... در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو... او کتک می خورد و...
-
story
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1387 11:36
A Boy Liked A Girl Working In A CD Shop Very Much. But He Did Not Tell Her About His Love. Everyday He went to The CD Shop, And Bought a CD Just for Talking to Her. After A Month He Died. When The Girl Went To His House And Asked About Him, Boy's Mom Said That He Died, And Then Mother Took The Girl To Boy's Room. She...
-
نگاه خدا
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1387 11:20
بر روی ما نگاه خدا خنده میزند هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا نام خدا نبردن از آن به که زیر لب بهر فریب خلق بگویی خدا خدا ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع بر رویمان ببست به شادی در بهشت او...
-
meeting with God
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1387 11:16
A little boy wanted to meet God. He knew it was a long trip to where God lived, so he packed his suitcase with a bag of potato chips and a six-pack of root beer and started his journey. When he had gone about three blocks, he met an old woman. She was sitting in the park, just staring at some pigeons. The boy sat down...
-
تخته سیاه
جمعه 18 بهمنماه سال 1387 15:47
دلم یه تخته سیاه میخواد.با یک گچ... امروز همه مطالب اینجارو خوندم.یادشون بخیر.از همشون خاطره دارم.همشونو هم دوست دارم.اما نمیدونم چرا بازم دلم تخته سیاه میخواد.!میخوام کلی چیز روش بنویسم،خط خطیش کنم...هر جاشم که دوس نداشتم با دست پاک کنم. هیچ وقت نقاشیم خوب نبود،ولی دلم میخواد نقاشی کنم.حتی میتونم عکسهای قدیمی را روش...
-
بتتراش
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1387 18:22
پیکر تراش پیرم و با تیشهی خیال یک شب تو را ز مرمر شعر آفریدهام تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم ناز هزار چشم سیه را خریدهام بر قامتت که وسوسهی شستشو در اوست پاشیدهام شراب کف آلود ماه را تا از گزند چشم بدت ایمنی دهم دزدیدهام ز چشم حسودان، نگاه را تا پیچ و تاب قد تو را دلنشین کنم دست از سر نیاز به هر سو گشودهام از...
-
تولدت مبارک**
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1387 19:19
اولین عشقی که حس کردم،هنوزم باهامه...همیشه،همه جا.شکلش عوض میشه ولی مفهومش نه. بیشتر از همیشه دوست دارم. شکل دستات عوض شده،اما همون بوی همیشه را میدن....هنوزم همون احساس را دارند حتی گرمتر و گیراتر.... امروزم که روز تولدته... **تولدت مبارک مامان خوب و خوشگلم**
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 بهمنماه سال 1387 20:43
از همان روزی که دست حضرت قابیل گشت آلوده به خون حضرت هابیل از همان روزی که فرزندان آدم صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید آدمیت مرد گرچه آدم زنده بود از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند آدمیت مرده بود بعد دنیا هی پر از آدم شد و...