این حواس پنجگانه همیشه با درصد معینی فعال نیستند. گاهی وقتها خیلی بهتر میبینم و گاهی بهتر میشنوم.
امروز شامهی قوی ای داشتم. یک بوی عطر قدیمی که تو اتاق پیچیده بود و من را به وجد آورد...
بعد که برمی گشتم خونه، چنین بار بوی چوب به مشامم رسید...بویی که از بچگی باهاش بودم...عاشق این بو هستم.
بعد واسم یک کاری پیش اومد که مجبور شدم از یک مسر قدیمی رد شم. ایستگاه سرویسم اون اطراف بود. گقتم بزار برم و یه کم اونجا وایسم.
وقتی که رسیدم، کلی خاطره واسم زنده شد...روزهایی که دیر می رسیدم و چادرم را تو ماشین بابا جا میزاشتم...روزهای برفیش وسط تابستون یادم اومد...به مسیر اومدن سرویسم چشم دوخته بودم که دوباره شامه فعال شد...
یک کم اون طرف تر...یک سطل آشغال نصب کرده بودند
دیگه نمی شد لحظه ای تامل کرد
اینم از شامه...