zahra

no comment

zahra

no comment

خوبی و بدی

امروز یک خطر خیلی جدی از سرم رد شد...

هنوزم که بهش فکر می‌کنم، تنم میلرزه...فقط یه چیزی میشه گفت: شکرت خدا جون.

                   

یک موضوع دیگه که خیلی درگیرش شدم این روزها اینه که چقدر زمان می تونه آدما را عوض کنه...گاهی وقتا دلم میگیره ...ولی باز هم جای شکرش باقیه...

آخه اصلاً دلم نمی خواد همپای آدمایی گام بردارم که تا زمونه کفش بهتری پاشون کرد، پاهای منو فراموش کنن. الان تقریباً چند ماهی میشه که به این فکر میکنم که هدف من که با فلانی یکسانه، تلاش من هم همینطور...هوش و استعدادم هم که از اون بهتره...ته دلم ذوقی میکنم که باعث میشه لبخند بزنم...اما این روزا از خدا میخوام که اگه من هم تو اون شرایط قراره اینجور عوض شم و همه چیز یادم بره، امیدوارم که هیچ وقت به آرزوم نرسم...

همینطور که آروم آروم قدم میزنم، یک نگاه به پایین میکنم...کفش هام را دوست دارم.

کفشهای نوت مبارک...واسه این کفش هات همپا زیاد هست...من می خوام تنها باشم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد