zahra

no comment

zahra

no comment

او مرا دوست نداشت


کاش تابش آفتاب را می شد زندانی کرد تا سیاهی باشد سیاهی
کاش رحم نبود تا ظلم باشد و ظلم
کاش اندکی عشق نبود تا تنفر باشد و تنفر
کاش هیچ کسی یارنبود حتی آن گل سرخ
آن گل سرخ نه. کاش گل هم نبود . تا خار باشد و خار
اما نه. کاش بودش .اما نه گل من . باز نه
باز نه باید تنها می بود تا هرگز نزند آن خنده تلخ
تلخ نه شیرین ابتدا خنده او را گویم چشم هایش هم خندید
دل من هم خندید اما چه گذشت این سال
در نیم رخ نور ایستاده در کنج غرور با دوستانش می خندید
به من بود نه . ولی دوست داشتم خنده اش را
تا که دیدم فردا باز می خندید .
خنده ای دیگر بود . دور من هیچ نبود. آری آری با من بود
با من بود در ثانیه ها. ساعت ها. در کنج خیال. در خوابم..اما یاد ش
تا که دیدم فردا باز می خندید . خنده ای دیگر بود با من تنها بود
این دفعه باور داشت خنده اش زیبا بود
بارها با من بود .دل ها از ما برد .
گریه ها یم را دید ؟  آن روز که رفت با باد .
دیدم با چشمان اشک آلود باز هم می خندید
آری  او مرا دوست نداشت
پس چرا می خندید ..

 باز هم میگویم خنده اش زیبا بود

آدم برفی...

تو این روزای سرد زمستون کاش برف بیاد ...همه جا پاک و قشنگ شه ...

بعد من با اون برفای پاک و قشنگ یه آدم برفی درست میکنم...یه آدم برفی سفید، مهربون... می خوام چشماش مشکی باشه ...نمی دونم اما شاید آدم برفیم عینک هم بزنه ...

با شال و کلاه خودم ازش مراقبت می کنم تا سرما نخوره...بهش می گم که جقد واسم عزیزه ....

بعد منتظر آفتاب میمونم  تا بیاد و آدم برفیم آب شه...واسه آب شدنش گریه می کنم ،اما باید صبر کنم تا آدمی که دوسش دارم آب شه و من آب شدنشو ببینم...

آخه اگه نبینم که واسه همیشه رفت اون وقت سالها منتظرش می مونم...به همه آدم برفیا با کنجکاوی نگاه می کنم نکنه آدم برفیه من باشه...

اما اینجوری همه چیز جلوی چشمام تموم میشه ...

بعد از اون من دیگه هیچ وقت آدم برفی درست نمیکنم

به مناسبت عید غدیر

آنان که علی خدای خود پندارند  

 

کفرش به کنار عجب خدایی دارند

 

 

این عید را خیلی دوس دارم هر چند همیشه مخالف وارد شدن مناسبتهای مذهبی به تقویم ملی بودم.آخه صاحب این عید را دوسش دارم یه عالمه

 

 

همزاد عاشقان جهان

هر چند عاشقان قدیمی
از روزگار پیشین
تا حال
از درس و مدرسه
از قیل و قال
بیزار بوده اند
اما
اعجاز ما همین است :
ما عشق را به مدرسه بردیم
در امتداد راهرویی کوتاه
در یک کتابخانه ی کوچک
بر پله های سنگی دانشگاه
و میله های سرد و فلزی
گل داد و سبز شد
آن روز، روز چندم اردی بهشت
یا چند شنبه بود
نمی دانم
آن روز هر چه بود
از روزهای آخر پاییز
یا آخر زمستان
فرقی نمی کند
زیرا




                                                     

قیصر امین پور

   

ادامه مطلب ...

حافظ

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید

                                     

                             نا خوانده نقش مقصود از کارگاه هستی




چی بگم وقتی حافظ همه چیزو تو یه بیت میگه....

love is..

love is not 2 forget but 2 forgive, not 2 c but 2 understand,

not 2 hear but 2 listen,

not 2 let go but 2 HOLD ON !!!!

don't ever leave the one you love for the one you like, because the one you like will leave you for the one they love

واسه دلتنگی های خودم...


دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را

به میهامانی گلهای باغ می آورد
و گیسوان بلندش را به بادها می داد
و دستهای سپیدش را به آب می بخشید
دلم برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را
به عمق آبی دریای واژگون می دوخت
و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند
دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصومی
دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی را نثار من می کرد
دلم برای کسی تنگ است
که تا شمال ترین شمال با من رفت
و در جنوب ترین جنوب با من بود
کسی که بی من ماند
کسی که با من نیست
کسی که . . .
-
دگر کافی ست.
.
.
.
حمید مصدق

salty coffee

i met her on a party. she was so outstanding, many guys chasing after her, while he so normal, nobody paid attention to me.



at the end of the party, i invited her to have coffee with me, she was surprised, but due to being polite, she promised



we sat in a nice coffee shop, i was too nervous to say anything, she felt uncomfortable, she thought, please, let me go home.... suddenly i asked the waiter. "would you please give me some salt? I'd like to put it in my coffee."


 

everybody stared at me, so strange! my face turned red, but still, i put the salt in my coffee and drank it

she asked me curiously; why you have this hobby?

ادامه مطلب ...