zahra

no comment

zahra

no comment

یه چیزی هست که میخوام بگم،اما نمیدونم چیه...یعنی میدونم اما بلد نیستم که بیان کنم...دلم خیلی گرفته،خیلی

قبلاً فکر میکردم که اگه چنین روزی پیش بیاد من از خوشحالی روی زمین نخواهم بود،اما الان هستم.یه جای کار اشتباه شده؛یا تصور من در گذشته یا رفتار امروزم

داستانک

در زمانهای گذشته، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی کرد.
بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه
بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند؛
بسیاری هم غرولند می کردندکه این چه شهری
است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد
بی عرضه ای است و ... با وجود این هیچکس
تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت.
نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت
و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت
و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسه ای را دید
که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود.
کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد.

پادشاه در آن یادداشت نوشته بود:



هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد.

دیگه شعرای منو نمیخونی

تویی که تنها دلیل بودنی

از دل برود هر آنکه از...

اگر سکوت ِ این گستره ی بی ستاره مجالی دهد،
می خواهم بگویم : سلام!
اگر دلواپسی ِ آن همه ترانه ی بی تعبیر مهلتی دهد،
می خواهم از بی پناهی ِ پروانه ها برایت بگویم!
از کوچه های بی چراغ!
از این حصار ِ هر ور ِ دیوار!
از این ترانه ی تار...
مدتی بود که دست و دلم به تدارک ِ ترانه نمی رفت!
کم کم این حکایت ِ دیده و دل،
که ورد ِ زبان ِ کوچه نشینان است،
باورم شده بود!
باورم شده بود،
که دیگر صدای تو را در سکوت ِ تنهایی نخواهم شنید!
راستی در این هفته های بی ترانه کجا بودی؟
کجا بودی که صدای من و این دفتر ِ سفید،
به گوشت نمی رسید؟
تمام دامنه ی دریا را گشتم تا پیدایت کردم!
آخر این رسم و روال ِ رفاقت است،
که دی نیمه راه ِ رؤیا رهایم کنی؟
می دانم!
تمام اهالی این حوالی گهگاه عاشق می شوند!
اما شمار ِ آنهایی که عاشق می مانند،
از انگشتان ِ دستم بیشتر نیست!
یکیشان همان شاعری که گمان می کرد،
در دوردست ِ دریا امیدی نیست!
می ترسیدم - خدای نکرده ! -
آنقدر در غربت ِ گریه هایم بمانی،
تا از سکوی سرودن ِ تصویرت سقوط کنم!
اما آمدی!
بانوی همیشه ی نجات و نجابت!
حالا دستهایت را به عنوان امانت به من بده!
این دل ِ بی درمان را که در شمار ِ عاشقان ِ‌همیشه می گنجانم،
انگشتانم،
برای شمردنشان
کم می اید!

از دل برود هر آنکه از...

سلام.این عنوان شعری از یغما گلرویی است.الان که داشتم میخوندمش با خودم فکر کردم که واقعاْ از دل برود... یا این که نه.؟یه خورده که فکر کردم کلی مثال اومد به ذهنم از اونایی که از دیده رفتن و از دل نرفتن ولی یه عالمه آدم وجود دارند که چون هم از دیده رفتن هم از دلُ الان هم دیگه یادم نمیان یا اینکه کمتر یادشون میکنم.

خیلی جمله جامعی نیست ولی قشنگه.تازه شعرش از این هم قشنگ تره!!میزارمش تو یادداشت بعدی.

نمی گم شبیه من باش

قید فردا رو باید زد ، جاده انتها نداره 

قصه ی لیلی و مجنون این روزها بها نداره

قید فردا رو باید زد ، هر نفس یه اتفاقه
تنها افسانه ی آتیش ،‌توی سینه ی اجاقه
قید فردا رو باید زد ، حرف تازه یی نمونده
دیگه خیلی وقته حافظ غزل آخر رو خونده


جمعه شد هف روز هفته

 حافظ از حافظ رفته

قید فردا رو زدم من ، بی تو فردا خیلی دوره
 بی تو این ترانه لال ، بی تو چشم واژه کوره
 قید فردا رو زدم من ،‌بی تو گم می شم تو امروز
بی تو فردا رو نمی خوام ، ای غزلواره ی شب سوز
با توام ! ترانه بانو !‌نمی گم شبیه من باش!
لااقل تو این سیاهی ،یه کم اسطوره شکن باش !

 جمعه شد هف روز هفته
 حافظ از حافظه رفته


                                  یغما گلرویی

عاشقی یعنی همین!

اگه خکستر نشینی، اگه اهل ِ آسمونی،
اگه جنس ِ خود ِ مایی، اگه از مابهترونی،
اگه شاعر، اگه سرباز، اگه قصاب، اگه سارق،
اگه ارباب، اگه زارع، اگه پاروزن ِ قایق،
اگه آهنگر ُ خرّات، اگه سرگرم ِ تجارت،
یا اگه حتا وزیری، پُشت ِ مسند ِ صدارت،

یه نفر دلت ر ُ می دزده فقط با یه نگاه!
عاشقی یعنی همین، یعنی گناه ِ بی گناه!

بعد از اون روز دیگه از خودت رهایی مث ِ من!
خوش ترانه، خوش طنین ُ خوش صدایی مث ِ من!
بعد از اون دیگه دلت میشه چراغ ِ راه ِ تو!
غیر از عشقت کسی ر ُ نمی بینه نگاه ِ‌تو!
دنیا تو دست ِ توئه، با هیشکی کاری نداری!
همه ی زندگیت ُ به پای عشقت می ذاری!

عاشقی یعنی همین، یعنی گناه ِ بی گناه!
یه نفر دلت ر ُ می دزده فقط با یه نگاه!


                                            یغما گلرویی

همین طوری

سلام.

این روزا که دیگه روزای آخر کاره ، نمیدونم چرا حس کار کردن نیست.تمبل شدم حسابی.این روزا به جای این که فرمول حفظ کنم،شعر می خونم.!خدا آخر و عاقبتم را به خیر کنه!!