یه چیزی هست که میخوام بگم،اما نمیدونم چیه...یعنی میدونم اما بلد نیستم که بیان کنم...دلم خیلی گرفته،خیلی
قبلاً فکر میکردم که اگه چنین روزی پیش بیاد من از خوشحالی روی زمین نخواهم بود،اما الان هستم.یه جای کار اشتباه شده؛یا تصور من در گذشته یا رفتار امروزم
در زمانهای گذشته، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی کرد.
بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه
بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند؛
بسیاری هم غرولند می کردندکه این چه شهری
است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد
بی عرضه ای است و ... با وجود این هیچکس
تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت.
نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت
و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت
و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسه ای را دید
که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود.
کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد.
پادشاه در آن یادداشت نوشته بود:
سلام.این عنوان شعری از یغما گلرویی است.الان که داشتم میخوندمش با خودم فکر کردم که واقعاْ از دل برود... یا این که نه.؟یه خورده که فکر کردم کلی مثال اومد به ذهنم از اونایی که از دیده رفتن و از دل نرفتن ولی یه عالمه آدم وجود دارند که چون هم از دیده رفتن هم از دلُ الان هم دیگه یادم نمیان یا اینکه کمتر یادشون میکنم.
خیلی جمله جامعی نیست ولی قشنگه.تازه شعرش از این هم قشنگ تره!!میزارمش تو یادداشت بعدی.
قید فردا رو باید زد ، جاده انتها نداره
قصه ی لیلی و مجنون این روزها بها نداره
قید فردا رو باید زد ، هر نفس یه اتفاقه
تنها افسانه ی آتیش ،توی سینه ی اجاقه
قید فردا رو باید زد ، حرف تازه یی نمونده
دیگه خیلی وقته حافظ غزل آخر رو خونده
جمعه شد هف روز هفته
حافظ از حافظ رفته
قید فردا رو زدم من ، بی تو فردا خیلی دوره
بی تو این ترانه لال ، بی تو چشم واژه کوره
قید فردا رو زدم من ،بی تو گم می شم تو امروز
بی تو فردا رو نمی خوام ، ای غزلواره ی شب سوز
با توام ! ترانه بانو !نمی گم شبیه من باش!
لااقل تو این سیاهی ،یه کم اسطوره شکن باش !
جمعه شد هف روز هفته
حافظ از حافظه رفته
یغما گلرویی
اگه خکستر نشینی، اگه اهل ِ آسمونی،
اگه جنس ِ خود ِ مایی،
اگه از مابهترونی،
اگه شاعر، اگه سرباز، اگه قصاب، اگه سارق،
اگه
ارباب، اگه زارع، اگه پاروزن ِ قایق،
اگه آهنگر ُ خرّات، اگه سرگرم ِ
تجارت،
یا اگه حتا وزیری، پُشت ِ مسند ِ صدارت،
یه نفر دلت ر ُ می
دزده فقط با یه نگاه!
عاشقی یعنی همین، یعنی گناه ِ بی گناه!
بعد
از اون روز دیگه از خودت رهایی مث ِ من!
خوش ترانه، خوش طنین ُ خوش صدایی
مث ِ من!
بعد از اون دیگه دلت میشه چراغ ِ راه ِ تو!
غیر از عشقت کسی ر
ُ نمی بینه نگاه ِتو!
دنیا تو دست ِ توئه، با هیشکی کاری نداری!
همه ی
زندگیت ُ به پای عشقت می ذاری!
عاشقی یعنی همین، یعنی گناه ِ بی
گناه!
یه نفر دلت ر ُ می دزده فقط با یه
نگاه!
سلام.
این روزا که دیگه روزای آخر کاره ، نمیدونم چرا حس کار کردن نیست.تمبل شدم حسابی.این روزا به جای این که فرمول حفظ کنم،شعر می خونم.!خدا آخر و عاقبتم را به خیر کنه!!