zahra

no comment

zahra

no comment

گاه نوشت

اول یه نفس عمیق بکشم تا بعد کلی حرف بزنم......

آهان...الان خوبم.

اول این که چقده دلم سوخت وقتی دیشب شنیدم که نیکو خردمند هم رفت! یاد سریال دزدان مادربزرگ افتادم. اون سالها آخرین سالهایی بود که من تلویزیون تماشا می کردم...یادش بخیر...یک لیست از برنامه زمان بندی پخش برنامه ها همیشه کنار تلویزیون بود و یک دختر تپل روبروی تلویزیون.


                                                       *********

بعدندش اینو بگم که طی سه روز گذشته به بنده کلی خوش گذشت.جای شما خالی. هسمر جان بنده به یک سفر کاری تشریف برده بودن که باعث می شد اینجانبان ( نویسنده و تنی چند از دوستان) کلی وقت را با هم بگذرونن. نبودن هسمری کلی دلتنگی داشت.به خصوص این که به حمد الله هر کسی که تصمیم میگیره در حوالی فرودگاه قدم بزنه، خونوادش دور از جون شما گلاب به روشون میشه.

ولی به هر حال این غیبت چند روزه لازم بود . من تونستم بعضی از دوستامو ببینم و با بعضی های دیگه هم صحبت کنم. کلی حرف پشت سر دخمل مردم میزدن: تلفناشو جواب نمیده ...  واه واه واه همه چیزش شده هسمری....این زرها دیگه زرها نمیشه...

این حرفها هم بحمدالله برطرف شد و دیگه گله ای نیست.(آخیش)

فکر می کردم که زمان به نت اوندن رو هم داشته باشم...اما واقعاً وقت کم آوردم.


                                                 ************

یه چیز دیگه هم هست که بگم سر دلم نمونه:

از همین امروز تصمیم بگیریم که قدر لحظه هامونو بدونیم...یه جایی خونده بودم که فرصت ها مثل سکه تو دستامونن. ولی فقط یه بار می تونیم خرجشون کنیم.

خیلی چیزا هست که منجر میشه سکه هامونو بجا خرج نکنیم.


نظرات 2 + ارسال نظر
آخرین برگ پاییزی چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:17 ب.ظ http://bargrizan.blogsky.com

خیلی خیلی عالی بود
احسنت

آخرین برگ پاییزی چهارشنبه 25 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:57 ق.ظ http://bargrizan.blogsky.com

چرا آپ نمیکنی؟

در اولین فرصت.
مرسی که سر زدی علیرغم به روز نبودن...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد