zahra

no comment

zahra

no comment

روزگار

الان بیش از همیشه حس می‌کنم که حرف هایی دارم برای نگفتن...

ولی خوب یه سری حرف هم واسه گفتن دارم مثلاْ این که:

این روزا حتی چرخی های بازار و شوش و مولوی منو می‌شناسن خوب این که اصلن بد نیس منتهی متفاوت با همیشه است...زهرا در حال خریدن قابلمه، سرویس پلاستیک، گلدون و ..

قبلن هر کسو می دیدم داره از این خریدا می کنه می گفتم واه واه واه بلا به دور....چه کار چندشی اما حالا می تونید تصور کنید که من چه لذتی از این کار می برم...

یه کار دیگه هم دارم...گوشی بدست و روزنامه زیر چشم...به اتفاق هسمر جان...

الو... ببخشید...واسه این آگهی مسکن تماس گرفتم(ببخشید ولی این قسمت اصلن خوشایند نیست) آخه به ما چه آشپزخونه ملت چه شکلیه...ما فقط خونه خودمونو می خوایم. همین!!!

در ضمن پس از فروش ماشین خوگشلمون به همکار هسمری عزیز، به کارهامون افزوده شده...دنبال ماشین هم باید بگردیم... خلاصه به این می گن شروع زندگی ...همه چیز از اول ...

روزهای خوبیست و می تونست بهتر باشه اگر...(همون قضیه حرف هایی برای نگفتن)


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد