-
فال قهوه
سهشنبه 7 آبانماه سال 1392 15:46
دلم یک فنجان قهوه تلخ میخواد تا باهاش فال مرگ بگیرم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1392 22:33
نمیدونم...شاید حتی نشه کفت یادش بخیر،شاید خسته ام ... دلم می خواد ابنجا کلی حرفامو بزنم،اما الان خسته ام.
-
همه چی آرومه... شاید
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 19:07
اینقدر همه چی آرومه که حالم بهم می خوره. آره واقعا حالم بهم می خوره وقتی آدمای شهرمونو می بینم که خوشی زده زیر دلشون! وقتی حس میکنی که هر روز داره فاصله هامون بیشتر میشه و همچنان همه چی آرومه! وقتی شرایط زندگی همسایه هامونو از نزدیک میبینم! شرایط خیلی بده...خیلی
-
باران
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 18:32
باران باران ترانه باران باران باران دوباره باران... افسوس سرعت پایینه نمیشه گذاست عکسی از باران
-
اگه غول چراغ افسانه نبود...
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 00:33
دیدین گاهی وقتا یه آرزوهایی دارین که هیچ راهی واسه رسیدن بهشون نیس...یا لااقل شما نمی دونین و خیلی بعید به نظر میرسه؟ آره همون آرزوهای غیرممکن. منظور من هموناس. اون وقت دلتون چی می خواد؟ بچه که بودم دلم می سوخت که چرا اینجا که ما هستیم پاپانوئل نداره... ولی حالا فقط دلم غول چراغ می خواد... مسخره است ولی چشاتونو ببندین...
-
امتحان
سهشنبه 11 مردادماه سال 1390 23:36
سلام... شاید یکی بگه چه سلامی چه علیکی!!(هرچند که واسم مهم نیسُ ...بیش از این حرفا کلافه ام) کسی می دونه چرا امتحانای خدا اینقدر سخته؟! تازه شرایط هم واسه همه یکسان نیس...یعنی تو نمی تونی خودت را با کس دیگه ای مقایسه کنی...حتی با خودت نمی دونم ...فقط می دونم که خیلی دوستت دارم و شاکرم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1389 14:46
نمی دونم چرا برگشم اینجا...شاید واسه مرور خاطره هام...روزهای مهم زندگی... یه اتفاقاتی داره می افته که باعث شده برگردم به عقب...دیدن آدم های قدیمیُ...شنیدن یه موزیک...سرزدن به سایت های قدیم...همه و همه باعث میشه که برگردم به عقب حتی واسه یه لحظه.... خدارو شکر الان که اینجا هستم از بازگشت به عقب نمی هراسم...گذشته من با...
-
سال نو
پنجشنبه 27 اسفندماه سال 1388 20:15
نمی دونم موضوع چیه،فقط می دونم که دیگه نمی خوام اینجا بنویسم. اول با خودم گفتم بیام کلاً این صفحه را حذفش کنم...ولی مدام با خودم گفتم: الان نه، آخر هفته حتماً این کار را انجام خواهم داد....منتهی چند هفته گذشت و من دلم نیومد. تا این که تصمیم گرفتم که همین جوری رهاش کنم. یه محیط جدید لازم دارم. یه جایی که از صفر شروعش...
-
همه چیز آرومه
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1388 20:19
اول یه نفس عمیققققق سلام این چند وقت دو تا آهنگ شنیدم که بی نظیره....به تمام معانی دوسشون دارم...اول دومیشو بگم؟ اگه هسمر جان بنده اینجا بودن می فرمودند که: خیر همون اولیشو بگو اولیش که آهنگ الکی سیاوش ه...الکی الکی آدمو دیوونه خودش میکنه...تازه اصلنم الکی نیس، کلی هم راستکیه...حرفهای خودمونه با یه بیان خودمونی دومیش...
-
روزگار
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1388 09:29
الان بیش از همیشه حس میکنم که حرف هایی دارم برای نگفتن... ولی خوب یه سری حرف هم واسه گفتن دارم مثلاْ این که: این روزا حتی چرخی های بازار و شوش و مولوی منو میشناسن خوب این که اصلن بد نیس منتهی متفاوت با همیشه است...زهرا در حال خریدن قابلمه، سرویس پلاستیک، گلدون و .. قبلن هر کسو می دیدم داره از این خریدا می کنه می...
-
من با تو هستم و با تو این دنیا رو عشقه...
پنجشنبه 1 بهمنماه سال 1388 09:08
می زنم کبریت بر تنهایی ام تا بسوزد ریشۀ بی تابی ام می روم تا هر چه غم پارو کنم خانه ام را باز هم جارو کنم می روم تا موی خود شانه کنم خنده را مهمان این خانه کنم می روم تا پرده هارا واکنم دوست دارم؛ دوست دارم عشق را معنا کنم شادی ام را رنگ آبی می زنم بوسه بر طعم گلابی می زنم می دوم خندان به سوی آینه باز می خندم؛ به روی...
-
امروز
پنجشنبه 1 بهمنماه سال 1388 08:48
یه مطلبی خوندم در مورد گذشته و خاطراتش. تا چند وقت پیش من همیشه تو خاطرات گذشته بودم و فکر کردن در موردشون و گاهاْ صحبت در مورد اونها شده بود بخش اصلی زندگی من. نمی گم بد بودُ نه اصلاْ...اتفاقاْ شیرینی خاص خودشو داشت. تکرار لحظه ها توی ذهنم باعث میشد که روزای قدیم هیچ وقت قدیمی نشن و مثل همون روزا رنگی و شاد باشن....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 دیماه سال 1388 11:15
دلمان گرفته است امروز...
-
یلدا
سهشنبه 1 دیماه سال 1388 11:48
می دونم می دونم میدونم...اینجا هم با تاخیر رسیدم...فردای یلدا اومدم. اما این خودش یه معنی قشنگ داره، یلدا هم گذشت. این مناسبتهارو کلی دوس می دارم. فکر کنم بعدی دیگه جهارشنبه سوری باشه، البته اگه اشتباه نکنم. خلاصه این که یلدا با همه قشنگیاش اومد و رفت. اما خوب کلی خاطره واسمون گذاشت. بنده به اتفاق هسمر جان از خرید که...
-
گاه نوشت
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1388 07:34
اول یه نفس عمیق بکشم تا بعد کلی حرف بزنم...... آهان...الان خوبم. اول این که چقده دلم سوخت وقتی دیشب شنیدم که نیکو خردمند هم رفت! یاد سریال دزدان مادربزرگ افتادم. اون سالها آخرین سالهایی بود که من تلویزیون تماشا می کردم...یادش بخیر...یک لیست از برنامه زمان بندی پخش برنامه ها همیشه کنار تلویزیون بود و یک دختر تپل روبروی...
-
خدا حفظت کنه عشقم
چهارشنبه 29 مهرماه سال 1388 11:53
سلام سلام سلام سلام به روزهایی که بیشتر وقتم اینجا میگذشت. کلی روز خوب با یه عالم خاطرات خوب...بلاخره بعد از چند وقت اومدم اینجا یه سری بزنم و برم که این آهنگ حوشگل شهرام صولتی یادم اومد. این آهنگه خوگشل شده آهنگه من و آگایی و از اونجا که ما بی شباهت به مارکوپولو نیستیم، این آهنگو مدام تو راه گوش میدیم. کلی دوسش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 مهرماه سال 1388 11:29
به دلیل مشغلات زندگی متاهلی....این مکان فعلاْ تعطیل می باشد.
-
تند تند باید رفت
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1388 23:56
نمیدونم چرا همه چیز داره تند تند پخش می شه!!! همه چیز با تفکرات قبلی من فرق می کنه، ولی در جای خودش بی نقصه! آقا من یه سوال دارم...ما همیشه واسه زندگیمون برنامه ریزی می کنیم و یه سری اهداف واسش تعیین می کنیم. واسه رسیدن به اون اهداف یک سری معیار هم می زاریم. اما یک دفعه همه چیز تغییر می کنه!!! آخه واسه ی چی!!! من طفلک...
-
اگه کوسه ها آدم بودند
یکشنبه 15 شهریورماه سال 1388 05:53
:دختر کوچولوی صاحبخانه از آقای ” کی ” پرسید اگر کوسه ها آدم بودند با ماهی های کوچولو مهربانتر میشدند؟ آقای کی گفت : البته ! اگر کوسه ها آدم بودند توی دریا برای ماهیها جعبه های محکمی میساختند همه جور خوراکی توی آن میگذاشتند مواظب بودند که همیشه پر آب باشد هوای بهداشت ماهی های کوچولو را هم داشتند برای آنکه هیچوقت دل...
-
تقدیم به خودم
شنبه 14 شهریورماه سال 1388 01:42
بانوی شهریور و شعر ، قشنگِ تابستون ِ داغ خورشید لحظه های من ، تو کوچه های بی چراغ شاپرک ِ باغ ِ غزل ، زنبورک شهد و عسل بذار که از باغ چشات ، گل بچینم بغل بغل آهوی چشمای سیاه ، ای گل محبوبه ی شب نگاه این غریبه رّ قابل دونستی چه عجب ! بانوی شهریور و شعر ، رو دست سرد من بخواب موهاتّ از رو صورتت ، کنار بده بهم بتاب ب شین...
-
تولدم مبااااااارک
شنبه 14 شهریورماه سال 1388 01:15
مبارک مبارک تولدم مبارک هنوز شمع واسم روشن نکردن که فوت کنم برخلاف پارسال، امسال کلی ذوقمندم...کلی دوست خوب که همشون راس 12 شب بهم تبریک گفتن..خونواده نازم که مثل همیشه کنارم بودن...بوس بوس مسی به همه
-
یادداشت
چهارشنبه 11 شهریورماه سال 1388 02:21
انقد خوشم میاد که میتونم منطقی عمل کنم!!! البته این جمله را همیشه وقتی میگم که احساسی داغونم **** انقد تو زندگی با کامپیوتر کار میکنیم که خودمون هم شبیهش شدیم: آدمارو Delete می کنیم، حافظه مونو Format می کنیم... وقتی احساس دلبستگی می کنیم می گیم این فقط یه Trojanهست و منم که آنتی ویروسم Upهست الحمدالله... نمیدونم...
-
Qixi Festival
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1388 02:02
Qixi Festival , also known as Magpie, Festival, falls on the seventh day of the seventh lunar month on the Chines calender; thus its name.. It is sometimes called Chinese Valentine's day in recent years. Young girls traditionally demonstrate their domestic arts, especially melon carving, on this day and make wishes...
-
chiness valentine's day
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1388 01:55
26 آگوست (یعنی همین امروز) تو چین و کره و ژاپن، روز ولنتاینه. نگید به ما چه!! آخه تقویم ما که یک کامبنیشن از غم ملل مختلفه...پس حداقل تو شادی ها هم شاد باشیم دیگه... Happy Chiness Valentine's day اونایی که مثل خودم دنبال بهونه واسه جشن و تبریک و این حرفها هستند، سوژه دارن الان. داستان این روز را تو پست بعدی میزارم...
-
بازگشت شکوهمندانه زهرا به نت
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1388 01:28
* چند وقتی بود که نبودم نت...حال و حسش نبود و دلیلی هم واسه اومدنش. امشب هم یه توفیق اجباری نصیبم شد . در واقع باید آنتی ویروسم را آپ کنم. **اما نیومدنم به معنی حرفی نداشتن نیست، بر عکس این چند وقته کلی اتفاق خوب و بد افتاده ولی مجال برای بازگو کردنشون نیس. ***دوره زمونه، زمونه تغییر شده، همه چیز و همه کس دارن عوض...
-
عید شما مبارک
جمعه 16 مردادماه سال 1388 13:25
چراغ خانه را روشن کنید آواز بگذارید کسی باید بیاید لای در را باز بگذارید بیفشانید آبی بر حیاط و یادتان باشد که در بالای مجلس چار بالش ناز بگذارید بجنبید و بیندازید نقلی در دهان غم به پا خیزید و در دستان شادی ساز بگذارید الا دلهای تمرینکرده دور از او پریدن را از اینجا تا رسیدنگاه او پرواز بگذارید بیاید بیشتر گل...
-
با اسپیکر روشن وارد شوید
سهشنبه 13 مردادماه سال 1388 21:50
الان دو شبه که وبلاگ محبوبه شده پاتق... ساعت ۹ یه خیابون من تنها و ... این آهنگ سیروان را من روی گوشی دارم که خدای نکرده راه که میرم مجبور نشم خودم زمزمه کنمش...گناه داره جوون مردم. خلاصه تصمیم گرفتم کد آهنگ را اینجا هم بزارم... ولی خوب تو وبلاگ محبوبه یک هوای دیگه داره در ضمن به قول best freind jan من به شیوه کاملاً...
-
کلبه ام سوخته...منتظر کشتی ام
دوشنبه 12 مردادماه سال 1388 22:40
تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا میکرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم میدوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمیآمد. سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از کلک بسازد تا از خود و وسایل اندکش را بهتر...
-
همینطوری
دوشنبه 12 مردادماه سال 1388 22:19
یک عالمه حرف دارم که می خوام همشون را بگم. منتهی نمی تونم. نمی دونم چی بگم یا چه جور بگم...می ترسم...دنبال واژه میگردم. مخاطبام ازم دورن...می خوان که دور باشن.... اونقدر دور باشند که نجواهای منو نشنون و من را مجبور کنند که فریاد بزنم اما اونها که بهتر از کسی میدونند من شهامتش را ندارم. نمی تونم فریاد بزنم... خواهش می...
-
هی مترسک کلاه بردار
دوشنبه 12 مردادماه سال 1388 10:03
قطره قطره اگر چه آب شدیم ابر بودیم و آفتاب شدیم ساخت ما را همو که می پنداشت به یکی جرعه اش خراب شدیم هی مترسک کلاه را بردار ما کلاغان دگر عقاب شدیم ما از آن سودن و نیاسودن سنگ زیرین آسیاب شدیم گوش کن ما خروش و خشم تو را همچنان کوه بازتاب شدیم اینک این تو که چهره می پوشی اینک این ما که بی نقاب شدیم ما که ای زندگی به...