zahra

no comment

zahra

no comment

هفت سین از حافظ

۱)ساقیا آمدن عید مبارک بادت
 آن مواعید که دادی نرود از یادت

۲)سحر با باد می گفتم حدیث ارزومندی
خطاب امد که واثق شو به الطاف خداوندی


۳)ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست

۴)سالها دفتر ما در گرو صهبا بود
رونق میکده از درس و دعای ما بود

۵)سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد

۶)سینه مالامال درداست ای  دریغا مرهمی
 
دل  ز تنهـــــــایی به  جان امد خدا راهمدمی

۷)
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد

روزانه

امروز بعد از چند وقت اومدم اینجا.حوصله نوشتن دارم با یه عالمه حرف

این چند روز درگیر کلاس بودم.کلاسها هم که تموم شد باید چند جا سر میزدم.با یک سری آدم جدید آشنا شدم.آدمهای خوبی بودن...

آهان راستی اینو بگم...با دوستای قدیمی ارتباط داشتم.یکیشون دیدم و با ۲ تاشون تلفنی صحبت کردم و یکی دیگه هم آنلاین.دوست دبستان دبیرستان و آموزشگاه.

البته چند تا از بچه های قدیم را هم صرفن دیدم.


خلاصه این که کلی انرژی مثبت رسید و من همشون را پذیرا بودم.


و یه خبر دیگه:تمبل خانم از بعد از تعطیلات تشریف میبرن سر کار.یعنی سال جدید با یه سبک زندگی جدید...تغییرات خوشایندی به نظر میان.اما فکر کنم دیگه از پیاده روی های حال حاضر خبری نباشه چه تو نت چه تو خیابون

آهان راستی نتایج یکی از آزمونهام هم اومد...در کمال ناباوری قبول شده بودم...وای که چقدر چسبید...

الان خوشحالم که اینا رو نوشتم.هر وقت که ببینمشون انرژی این روزها دوباره برمیگرده.


۸۸ منتظرتم ..بیا

ضعف نه ...قوت

کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود ، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد. پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاه ها ببیند.
در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی کودک کار کرد و در عرض این شش ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد. بعد از 6 ماه خبررسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می شود.استاد به کودک ده ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تک فن کار کرد.سر انجام مسابقات انجام شدو کودک توانست در میان اعجاب همگان با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد!سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاه ها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود و سال بعد نیز در مسابقات کشوری، آن کودک یک دست موفق شد تمام حریفان را زمین بزند و به عنوان قهرمان سراسری کشورانتخاب گردد. وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد رازپیروزی اش را پرسید. استاد گفت: "دلیل پیروزی تو این بود که اولاً به همان یک فن به خوبی مسلط بودی، ثانیاً تنها امیدت همان یک فن بود، و سوم اینکه راه شناخته شده مقابله با این فن ، گرفتن دست چپ حریف بود که تو چنین دستی نداشتی!
یاد بگیر که در زندگی ، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت خود استفاده کنی.راز موفقیت در زندگی ، داشتن امکانات نیست ، بلکه استفاده از "بی امکانی" به عنوان نقطه قوت است."

عمر کوتاه است، رسیدن به خواسته هایمان را طولانی نکنیم. 


راه ما هموار است، آن را پیچیده نکنیم. 


داشتن دوستان خوب گرانبها است، به سادگی از دست ندهیم. 


سخن گفتن سهل است، گوش کردن را تمرین کنیم. 


طبیعت پر از لطف است، نامهربانی نکنیم. 


زندگی آسان است، آن را مشکل نکنیم. 


دنیا پر از زیبائی است، چشمانمان را به سادگی نبندیم. 


ذهن ما پر از جواب است، سوالاتمان را بپرسیم.


رسیدن به آرزوها آسان است، راه سخت تر را نرویم .

سردرگمی

این روزا همه چیز قاطی شده به هم!یه جور احساس سردرگمی دارم...نمیدونم چرا این روزها اینقدر دیر تکلیف آدم روشن میشه!همه چیز که دست خود فرد نیست،تازه با برنامه ریزی های سایرین حتی اون قسمتی هم که به خودت مربوط میشه کارآیی کافی را نداره

یکیش همین کنکور...من نمیدونم چی کار می خوان بکنن که واسه مرحله اولش از بهمن تا خرداد وقت لازمه...خوبه قرار نیست کنکور بدن اونوقت چقدر زمان لازم داشتن!!!!تازه بعدش هم که معلوم نمیشه نتایجش از کجا میاد...

خلاصه این که این روزا هر کاری که بخوام شروع کنم ،کلی مرددم...

دیگه حتی حوصله ی اینجا رو هم ندارم

فایده اش چیه؟!

پنجره های پرده پوش

ماهی های تنگ کوچیک

بارون روی چتر سیاه

اشکهای بی حساب کتاب

غربت تو لحظه ای ناب

ساحل بی حد و حساب...چه فایده؟

کوچه بن بست را می خوام

روز تو یه شهر کوچیک

آسمون خیس،چشمهای بی درد را می خوام

پارو می خوام،قایق می خوام

ساحل دوردست  را می خوام

یه نردبون دلم می خواد

می خوام برم پیش خدا

اگه برم اون دور دورا

ستاره می چینم برات

پنجره را باز کن ببین...ماه وایساده چشم به راهت....

اینجوری خیلی بهتره

از دور حواسم بهت ه

غم نشینه توی چشات

اشک نریزه رو گونه هات

پرنده می فرستم برات

نامه بیاره از خدا

بگه...

بازگشت


دوباره باز خواهم گشت


نمی دانم چه هنگام٬از کدامین راه


ولی یکبار دیگر باز خواهم گشت


و چشمان تو را با نور خواهم شست


به دیوار حریم عشق یکبار دگر٬من تکیه خواهم کرد


رسوم عشق ورزی را دوباره زنده خواهم کرد


به نام عشق و زیبایی٬دوباره خطبه خواهم خواند

از طلا گشتن پشیمان گشته ایم

نمی دونم این تکنولوژی چقدر قراره به بشر خدمت کنه...ولی تو رو خدا جلوی برخی از این خدمتهای نا خواسته اش را بگیرین...

دیروز رفته بودم بانک.کلی صحنه ی جالب دیدم.

صف طویلی از سالمندان که منتظر بودند قبض هاشون را پرداخت کنند و در مقابل قشر خدمتگذار بانک با تعرفه های جدید!!!من نمی دونم به این نوع بشر حقوق نمیدند!!!بابت هر فیش ۲۰۰ تومن از این بیچاره ها می گرفتند (من هم در جریان هستم که رسانه ها اعلام کردند که نباید این پول گرفته شه...دقیقا مثل شهریه مدارس که تا چند سال پیش نباید می گرفتند و نمی گرفتند....!!!!).

از همه جالب تر این بود که روی شیشه زده بودند که :

اعلام موجودی ۱۰۰ تومان

.

.

.

از طلا گشتن پشیمان گشته ایم