zahra

no comment

zahra

no comment

روزگار

الان بیش از همیشه حس می‌کنم که حرف هایی دارم برای نگفتن...

ولی خوب یه سری حرف هم واسه گفتن دارم مثلاْ این که:

این روزا حتی چرخی های بازار و شوش و مولوی منو می‌شناسن خوب این که اصلن بد نیس منتهی متفاوت با همیشه است...زهرا در حال خریدن قابلمه، سرویس پلاستیک، گلدون و ..

قبلن هر کسو می دیدم داره از این خریدا می کنه می گفتم واه واه واه بلا به دور....چه کار چندشی اما حالا می تونید تصور کنید که من چه لذتی از این کار می برم...

یه کار دیگه هم دارم...گوشی بدست و روزنامه زیر چشم...به اتفاق هسمر جان...

الو... ببخشید...واسه این آگهی مسکن تماس گرفتم(ببخشید ولی این قسمت اصلن خوشایند نیست) آخه به ما چه آشپزخونه ملت چه شکلیه...ما فقط خونه خودمونو می خوایم. همین!!!

در ضمن پس از فروش ماشین خوگشلمون به همکار هسمری عزیز، به کارهامون افزوده شده...دنبال ماشین هم باید بگردیم... خلاصه به این می گن شروع زندگی ...همه چیز از اول ...

روزهای خوبیست و می تونست بهتر باشه اگر...(همون قضیه حرف هایی برای نگفتن)


من با تو هستم و با تو این دنیا رو عشقه...

می زنم کبریت بر تنهایی ام

تا بسوزد ریشۀ بی تابی ام


می روم تا هر چه غم پارو کنم

خانه ام را باز هم جارو کنم


می روم تا موی خود شانه کنم

خنده را مهمان این خانه کنم


می روم تا پرده هارا واکنم

دوست دارم؛ دوست دارم

عشق را معنا کنم


شادی ام را رنگ آبی می زنم

بوسه بر طعم گلابی می زنم


می دوم خندان به سوی آینه

باز می خندم؛ به روی آینه


می زنم یک شاخه گل بر موی خود

می نشینم باز بر زانوی خود


می نشانم روی دستم یک کتاب

تا بخوانم باز هم یک شعر ناب


آری!آری! این منم این شاد و مست

دوست دارم عاشقی را هرچه هست

امروز

یه مطلبی خوندم در مورد گذشته و خاطراتش. تا چند وقت پیش من همیشه تو خاطرات گذشته بودم و فکر کردن در موردشون و گاهاْ صحبت در مورد اونها شده بود بخش اصلی زندگی من. نمی گم بد بودُ نه اصلاْ...اتفاقاْ شیرینی خاص خودشو داشت. تکرار لحظه ها توی ذهنم باعث می‌شد که روزای قدیم هیچ وقت قدیمی نشن و مثل همون روزا رنگی و شاد باشن. هرچیری که مربوط به قبل بود شادم می کرد. یه عکس، یه هدیه و ...

حدود یک سال پیش بود که اتفاقاتی افتاد شبیه قصه. من فهمیدم که گذشته هنوز با منه. نزدیکم ه، همسایه ی منه...

اما در کمال ناباوری، اون گذشته از من نبود. امروز ه  دیگران بود و منتظر آینده ای روشن.

گذشته را رها کردم. چشمامو که باز کردم دیدم امروز من از هر گذشته ای شیرین تر ه. 

به فکر روزهایی که در انتظارم هستن، هستم. نمی گم همه چیز عالیه، نه...منتهی نواقص در حدی است که با یه کم تلاش برطرف میشه.

امروزم را می بینم و از هرچیز که بوی گذشته را میده، بی تفاوت می گذرم...