zahra

no comment

zahra

no comment

دلمان گرفته است امروز...


یلدا

می دونم می دونم میدونم...اینجا هم با تاخیر رسیدم...فردای یلدا اومدم.

اما این خودش یه معنی قشنگ داره، یلدا هم گذشت.

این مناسبتهارو کلی دوس می دارم. فکر کنم بعدی دیگه جهارشنبه سوری باشه، البته اگه اشتباه نکنم.

خلاصه این که یلدا با همه قشنگیاش اومد و رفت. اما خوب کلی خاطره واسمون گذاشت.

بنده به اتفاق هسمر جان از خرید که برگشتیم، با ماشینی مواجه شدیم که نمی خواست یلدا تنها باشه...تصمیم خودشو گرفته بود...روشن نمی شم تا اینجا پیش من بمونید.

یلدای دیشب برفی نبودولی سردی قشنگی داشت.

دیدن مردم از کنار خیابون جلوه قشنگی داشت. بابایی ها اغلب شیرینی دستشون بود و سعی می کردن هر جه سریع تر برن خونه. یه آقایی اومد کمک ما گه تا بچه هاش زنگ زدن و سراغ سبزی پلو را گرفتن، ما رو گذاشت و ...یلداش مبارک.

تا حالا به یلدای تهنایی فرک کردین!!(من باز زبونم عوض شد!!) غیر ممکنه که بخواین بیدار بمونین. من فکر کنم که من لج کنم و از غروب بخوابم...اینو گفتم که یادمون باشه بلندی یلدای تاریک و تار را میشه در کنار هم جشن گرفت...همیشه پیش اونایی باشید که دوسشون دارید.

اولین روز دی ماه مبارک....