zahra

no comment

zahra

no comment

هر کسی دنبال خبر می گرده***بهش بگین عشق داره بر می گرده

امروز اومدم که چند تا از مطلب های اینجا رو پاک کنم. یه خورده نگاه که


کردم دیدیم که دلم نمیاد پاکشون کنم. هیچ کدومشون را. دوسشون


دارم با خاطراتی که در بطه تک تک کلماتش دارم.


شاد شادم امروز. احساس یه دختر بچه ای را دارم که دستاشو باز کرده


و داره رو شن های ساحل میدوه. کوک کوکم


هر چی که نوشتی قبول دارم... خدا جون دوست دارم



نگاه های مهربون

نگاه های سرد و بی تفاوت

همه و همه پشت عینک های رنگی پنهون شدن

دلم واسه اون نگاه گرم و جسور تنگیده

باقالی پلو

وای وای وای... آبروم رفته دیگه! همه منو به عنوان یه شکم پرست     می شناسن

دیشب دوست مامان اینجا بود با همسرش. داشت تعریف می کرد که خرید رفته و ....

این خانم رو من چند سال به چند سال می بینمش بهش هم میگم خاله اعظم. البته روزگار برعکسه! اون به من میگه زهرا خانم

خلاصه...این خانم میون کلامش گفت که :

زهرا خانم باقالی خریدم واسه شما...تشریف بیارین واستون باقالی پلو بپزم!!!

بی آبرو شدم از بس هر کی من را دید یاد باقالی پلو افتاد و هر کی باقالی پلو دید گفت جای زهرا خالییییییییی


حق داشتی

اگه وقتی نگاهت می کردم نمی دیدی

حق داشتی

صدات که می زدم نمشیندی

الان هم من همون آدم قبلم

هر روز میبینمت بدون اینکه تو ببینی

صدات میکنم ولی حواسم هست که نشنوی

واست دعا می کنم مطمئنم که می شنوه


تغییرات

نمی دونم چرا ولی من اینجا رو واسه تنهاییام دوس دارم. اینجا غمگین شده. اون روز انیس اینجارو دیده بود میگفت دختر به این شادی چرا انقد غمگین می نویسه!!!

نمی دونم.شاید اینجا همون جایی باشه که هرکسی واسه جیغ زدناش و گریه کردناش لازم داره.

برام مهم نیست که چه کسی اینارو میبینه و یا اینکه چرا مطالبش به این سمت رفته ولی اینجارو واسه خودم می خوام. واسه خود خودم


اینقدر این روزا بهم خوش گذشت که دلم می خواست زمان وایسه و من تو همین لحظه ها بمونم.

ولی چه سود که شادی ها درست از جایی که انتظارش را نداری از بین میره و شکلش عوض میشه.


بهای هر چیز و هرکس

کاش می شد بهای واقعی هر چیزی را می دونستم.

گاهی وقتها به جرم کم پرداختن چیزی را از دست می دیم و گاهی وقتا بعضی چیزا ارزش اون همه پرداختن را ندارن.

شاید یه کم زیر پا گذاشتن غرور

شاید یه کم تلاش بیشتر

شاید 

واسه بعضی چیزا هم زیاد می پردازیم

غرور و شخصیتمون را بیخود فنا میکنیم و بعد می بینیم که اصلا ارزش نداشت

کاش می شد بدونیم که گاها یه دوست نیاز به یه سلام بیشتر داره به یه پیش دستی کردن در سلام

بعد مجبور نمی شدیم واسه خودمون نتیجه گیری کنیم

جمعه اول

امروز اولین جمعه بعد از اشتغال شدن من بود.

از دیروز  با دوس جون برنامه گذاشته بودیم که بریم کوه.دیشب زنگ زدم کنسلش کردم.من میگم من تمبلم.خودم که میدونم

نماز صبح که قضا شد بماند.بعدش هم که پاشدم عین گارفیلد راه میرفتم.

یه خورده راجع به موضوع پروژه ام خوندم و بعدش اومدم نت.

از اونجا که بر زرنگی های خودم واقفم(کجایی پینوکیو...)تصمیم گرفتم که لباسهایی که قراره طی هفته بپوشمشون را اطو کنم که صبح ها نخواهم زود بیدار شم.

هاهاها چندتاشو که اطو کردم گفتم بسه دیگه مگه قراره چقد لباس بپوشم؟!بعضیهاشونم خوب بودن و اطو نمی خواستن.

غروب هم که تشریف میبرم مهمونی.گفتم بیام این اولین جمعه را ثبت کنم حیف میشه