zahra

no comment

zahra

no comment

امروز

یه مطلبی خوندم در مورد گذشته و خاطراتش. تا چند وقت پیش من همیشه تو خاطرات گذشته بودم و فکر کردن در موردشون و گاهاْ صحبت در مورد اونها شده بود بخش اصلی زندگی من. نمی گم بد بودُ نه اصلاْ...اتفاقاْ شیرینی خاص خودشو داشت. تکرار لحظه ها توی ذهنم باعث می‌شد که روزای قدیم هیچ وقت قدیمی نشن و مثل همون روزا رنگی و شاد باشن. هرچیری که مربوط به قبل بود شادم می کرد. یه عکس، یه هدیه و ...

حدود یک سال پیش بود که اتفاقاتی افتاد شبیه قصه. من فهمیدم که گذشته هنوز با منه. نزدیکم ه، همسایه ی منه...

اما در کمال ناباوری، اون گذشته از من نبود. امروز ه  دیگران بود و منتظر آینده ای روشن.

گذشته را رها کردم. چشمامو که باز کردم دیدم امروز من از هر گذشته ای شیرین تر ه. 

به فکر روزهایی که در انتظارم هستن، هستم. نمی گم همه چیز عالیه، نه...منتهی نواقص در حدی است که با یه کم تلاش برطرف میشه.

امروزم را می بینم و از هرچیز که بوی گذشته را میده، بی تفاوت می گذرم...



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد