zahra

no comment

zahra

no comment

داستان

در دهکده شیوانا آهنگر خسیسی بود که از صبح زود که خورشید سر می زد تا ساعت ها بعد از غروب در مغازه اش کار می کرد و برای مردم دهکده های اطراف شمشیر و چاقو و ظروف فلزی درست می کرد. این آهنگر با وجودی که وضع مالی خوبی داشت و صاحب زن و چندین فرزند قد و نیمقد بود اما همیشه وقت خود را در مغازه می گذراند و حتی روزهای تعطیل هم دست از کارکردن برنمی داشت.
 یک شب سرد شیوانا مرد فقیری را دید که بیرون مغازه آهنگر روی پله نشسته و منتظر است تا او از مغازه اش بیرون آید. شیوانا با تعجب از فقیر پرسید: "اینجا چه می کنی و منتظر چه هستی؟"
مرد فقیر در حالی که از سرما می لرزید گفت:" امروز دیدم که مرد آهنگر مقدار زیادی از اجناسش را به مردمان دهکده های دیگر فروخت و پول زیادی بدست آورد. منتظرم تا کارش تمام شود و از مغازه بیرون آید و مرا در این حالت ببیند و دلش به رحم آید و سکه ای به من کمک کند!"

شیوانا با خنده به مرد فقیر گفت:" برخیز و بیا به مدرسه برویم و کاسه آشی داغ بخور. این آهنگر زن و بچه اش را که عزیزاند و پاره وجودش هستند بی رحمانه به خاطر پول بیشتر تنها رها کرده وبرای مال دنیا حرص می زند. تو چگونه انتظار داری آدمی که حتی به عزیزان خودش رحم نمی کند دلش برای تو که غریبه هستی  بسوزد!؟


برخیز و با من بیا و از این به بعد هر وقت که انتظار رحم و مروت از


کسی داری اول کمی فکر کن!!

نظرات 2 + ارسال نظر
مینا یکشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 04:08 ب.ظ

سلام زهرا خانم.من از دوره باهات آشنا شدم و به وبت سرزدم.خیلی متونت زیبا و جذابند.اینا رو از کجا پیدا میکنی.خوشحای میشم بهم سر بزنی.تو دوره برات کامنت میذارم.منو پذیرا باش.تو مسائل پزشکی اگر کمک خواستی خوشحال میشم برات کاری بکنم.مرسی عزیزم

سلام مینا جان.مرسی عزیزم.حتماً از کمک هاتون استفاده خواهم کرد.
موفق باشید

اسی دوشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:07 ق.ظ http://www.esmalazizi.blogfa.com/

سلام . تو دنیای امروزی ما یه آدم کافیه بد نباشه ؛ این کار در این زمانه کلی خوبیه. خوب بودن و خوبی کردن یعنی بد نبودن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد