zahra

no comment

zahra

no comment

لحظه دیدار

لحظه دیدار نزدیک است 

باز من دیوانه ام، مستم

باز می لرزد، دلم، دستم


باز گویی در جهان دیگری هستم

های ! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ !


های ! نپریشی صفای زلفم را، دست!

آبرویم را نریزی، دل !


- ای نخورده مست -


لحظه دیدار نزدیک است

روزمر گی

گاهی وقتها یه فکر قشنگ اونقد آدم را شاد میکنه که یه دفعه به خودت میای و


میبینی که در حالی که لبخند داری  زل زدی به یه نقطه و داری به کلی موضوع

فکر میکنی بدون اینکه تمرکز داشته باشی...چه حس قشنگیه..که حتی وقتی


تلاش میکنی که اونو توصیف کنی نتونی...فقط به کیبورد نگاه کنی و ندونی که


چی میخوای بنویسی...


خدای من مرسی ...مدتها بود که انتظار این لحظه را داشتم....

حادثه

با همهٔ بی‌سر و سامانی‌ام باز به دنبال پریشانی‌ام


طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنی‌ام


دل‌خوش گرمای کسی نیستم آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام


آمده‌ام با عطش سال‌ها تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام


ماهی برگشته ز دریا شدم تا که بگیری و بمیرانی‌ام


خوب‌ترین حادثه می‌دانمت خوب‌ترین حادثه می‌دانی‌ام؟


حرف بزن! ابر مرا باز کن دیر زمانی است که بارانی‌ام


 حرف بزن، حرف بزن، سال‌هاست تشنهٔ یک صحبت طولانی‌ام


ها به کجا می‌کشی‌ام خوب من ها نکشانی به پشیمانی ام

او مرا دوست نداشت


کاش تابش آفتاب را می شد زندانی کرد تا سیاهی باشد سیاهی
کاش رحم نبود تا ظلم باشد و ظلم
کاش اندکی عشق نبود تا تنفر باشد و تنفر
کاش هیچ کسی یارنبود حتی آن گل سرخ
آن گل سرخ نه. کاش گل هم نبود . تا خار باشد و خار
اما نه. کاش بودش .اما نه گل من . باز نه
باز نه باید تنها می بود تا هرگز نزند آن خنده تلخ
تلخ نه شیرین ابتدا خنده او را گویم چشم هایش هم خندید
دل من هم خندید اما چه گذشت این سال
در نیم رخ نور ایستاده در کنج غرور با دوستانش می خندید
به من بود نه . ولی دوست داشتم خنده اش را
تا که دیدم فردا باز می خندید .
خنده ای دیگر بود . دور من هیچ نبود. آری آری با من بود
با من بود در ثانیه ها. ساعت ها. در کنج خیال. در خوابم..اما یاد ش
تا که دیدم فردا باز می خندید . خنده ای دیگر بود با من تنها بود
این دفعه باور داشت خنده اش زیبا بود
بارها با من بود .دل ها از ما برد .
گریه ها یم را دید ؟  آن روز که رفت با باد .
دیدم با چشمان اشک آلود باز هم می خندید
آری  او مرا دوست نداشت
پس چرا می خندید ..

 باز هم میگویم خنده اش زیبا بود

آدم برفی...

تو این روزای سرد زمستون کاش برف بیاد ...همه جا پاک و قشنگ شه ...

بعد من با اون برفای پاک و قشنگ یه آدم برفی درست میکنم...یه آدم برفی سفید، مهربون... می خوام چشماش مشکی باشه ...نمی دونم اما شاید آدم برفیم عینک هم بزنه ...

با شال و کلاه خودم ازش مراقبت می کنم تا سرما نخوره...بهش می گم که جقد واسم عزیزه ....

بعد منتظر آفتاب میمونم  تا بیاد و آدم برفیم آب شه...واسه آب شدنش گریه می کنم ،اما باید صبر کنم تا آدمی که دوسش دارم آب شه و من آب شدنشو ببینم...

آخه اگه نبینم که واسه همیشه رفت اون وقت سالها منتظرش می مونم...به همه آدم برفیا با کنجکاوی نگاه می کنم نکنه آدم برفیه من باشه...

اما اینجوری همه چیز جلوی چشمام تموم میشه ...

بعد از اون من دیگه هیچ وقت آدم برفی درست نمیکنم

به مناسبت عید غدیر

آنان که علی خدای خود پندارند  

 

کفرش به کنار عجب خدایی دارند

 

 

این عید را خیلی دوس دارم هر چند همیشه مخالف وارد شدن مناسبتهای مذهبی به تقویم ملی بودم.آخه صاحب این عید را دوسش دارم یه عالمه

 

 

همزاد عاشقان جهان

هر چند عاشقان قدیمی
از روزگار پیشین
تا حال
از درس و مدرسه
از قیل و قال
بیزار بوده اند
اما
اعجاز ما همین است :
ما عشق را به مدرسه بردیم
در امتداد راهرویی کوتاه
در یک کتابخانه ی کوچک
بر پله های سنگی دانشگاه
و میله های سرد و فلزی
گل داد و سبز شد
آن روز، روز چندم اردی بهشت
یا چند شنبه بود
نمی دانم
آن روز هر چه بود
از روزهای آخر پاییز
یا آخر زمستان
فرقی نمی کند
زیرا




                                                     

قیصر امین پور

   

ادامه مطلب ...

حافظ

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید

                                     

                             نا خوانده نقش مقصود از کارگاه هستی




چی بگم وقتی حافظ همه چیزو تو یه بیت میگه....