zahra

no comment

zahra

no comment

امروز

از عصری که از شرکت اومدم بیرون این چند بیت را زمزمه می کنم:

شما که سواد دارین لیسانس دارین روزنامه خونین

با بزرگا میشین حرف میزنین همه چی میدونین

بگین از چیه که من دلم گرفته

راه میرم

حرف میزنم 

دلم گرفته

ای بابا!!!!چرا اینقدر دلم گرفته...

تولدت مبارک

یک صدا همه جا تو گوشم هست. یک صدای آشنا...جنس صدا را می شناسم. با وجود خراش هایی که داره گرم و پر محبت ه...

دستای مهربون و بزرگی که هر وقت سرم را آروم رو پاش می گذارم آروم موهام را ناز می کنه...

چشمهای منتظر و پر عشقی که جلوی مدرسه منتظرم بودند...عطر گلهای اون موقع هنوزم محسوس ه

صاحب این همه عشق و محبت بابایی خوبم ه

فردا تولدشه...

همیشه اولین چیزی که از خدا خواستم سلامتیش بوده...

امشب خیلی خاص از خدا خواسته ی همیشه را میطلبم:



خدایا واسم حفظش کن صحیح و سالم و با عزت


امسال

اصلاح الگوی مصرف وارد همه بخشای زندگیمون شده! بدون اینکه معنیش را بدونیم

کم میزاریم...به جای اینکه درست و به اندازه...

تو دوستی هامون کم میزاریم

تو محبت ها

تو اعتقادات

وای وای حتی در بارگاه حق داریم کم میزاریم امسال



بهارش اینجوری باشه

نه امسال سال من نیست

مشکلات

نمی دونم برای حل مشکل راهی به جز شناختش هست؟!

واسه شناخت مشکل چه کس به اندازه خود فرد میتونه موثر واقع بشه؟!

مشکلات حقوق زن سالهاست که مورد توجه همه قرار گرقته اما اتفاق خاصی در رابطه با حل آنها را حداقل من ندیدم یا شاید خیلی بارز و خاص نبوده

منتها جایگاه خوبی واسه تبلیغات شده...حقوق ماهیانه به زنان خانه دار...کار در منزل برای این افراد...وزارتخانه زنان و ...

حقوق ماهیانه خیلی مهمه...اما حقوق اجتماعی چی؟!! ماهی ۷۰ تومن به شما داده می شه منتها برده زر خرید می شین

کار در منزل باز یک کم بهتره...البته نوع کار جای فکر داره

وزارتخونه را نمیتونم تحلیل کنم!!!

ولی همه ما خوب می دونیم که منظور از این حقوق چیه...مستمری نیست...باور کنید!!!!


حافظ

کجایی حافظ...در میخانه را مدتها است که بستند.

سفره تزویر و ریا را به پهنای زمین پهن کردند و هر کدوم از ما به نحوی از اون سفره ارتزاق میکنیم...

در خونه خدا سر ساعت های خاصی بازه. باید سر ساعت بری در غیر اینصورت نمی پذیرنت! پشت در می مونی...

خلاصه این که اوضاع اینجوری شده...اما تا دلت بخواد این طرفها شلوغ شده...هر روز هم یک رنگ یک طعم

ای بابا...چی بگم حافظ دلها همه خونه...ولی شادی ها مثل اینکه از خم انگوره...پشتش پر غم ه و مدتش هم خیلی کمه


همه اون روزهارو یادم...بیا ببین کدوم بیت ها یادته!!!


این شعر مال مریم حیدرزاده است. دوست دارم شعرشو...



روزای خیلی طلایی یادته؟


روز ترس ِ از جدایی ، یادته؟


روز تمرین اشاره یادته؟

شب چیدن ستاره یادته؟


شعرای کتاب درسی یادته؟

یادته گفتی می ترسی ، یادته؟


عکسمون تو قاب عکسو ، یادته؟

بله ی بدون مکثو یادته؟


دستمون تو دست هم بود یادته؟

غصه هامون کم ِ کم بود ، یادته؟


چشم نازت مال من بود یادته؟

دیدن من غَدغَن بود یادته؟


روزگار قهر و آشتی یادته؟

هیج کسو جز من نداشتی ، یادته؟


رویاهای آسمونی ، یادته؟

قول دادی پیشم بمونی ، یادته؟


روزای بی غم و غصه یادته؟

ببینم اول قصه یادته؟


عصر ابراز علاقه یادته؟

خبر خوش کلاغه ، یادته


دست گرمت تو زمستون یادته؟

شونه ی من زیر بارون یادته؟


واسه خنده اجازه یادته؟

اونا که می گفتی رازه ؛ یادته؟


یادته فال های حافظ تو حیاط ؟

یادته قسم جون ِ شاخه نبات؟


گل سرخا رو نچیدیم یادته؟

یه روزی همو ندیدیم ؛ یادته؟


حرفامون سر صداقت یادته؟

تو ، توو مجازات خیانت ، یادته؟


پنهونی سر ِ قرارا ، یادته؟

تأخیرات توی بهارا یادته؟



گوش ندادیم به نصیحت ، یادته؟

گشتنت دنبال فرصت یادته؟



دستاتو میخوام بگیرم یادته؟

راستی تو ، بی تو می میرم یادته؟


دونه دادن به کبوتر یادته؟

خاطرات توی دفتر یادته؟


فال با نیت رسیدن یادته؟

طعم قهوه رو چشیدن یادته؟


واسه فال ، قهوه رو خوردن یادته؟

روزی صد بار بی تو مردن ، یادته؟


یادته دعا ، یادته دعای زیر طاقیا ؟

کنار بوته های عقاقیا ؟



زیر اون درخت گیلاس ، یادته؟

با دوتا شاخه گل یاس ؛ یادته؟


یادته گفتن راز ، به قاصدک ؟

یادته ، چه قدر به هم گفتیم ، « کمک » ؟


فکر ِ بودن توی قایق یادته؟

تو به من گفتی شقایق ، یادته؟


پیش هم بودیم نذاشتن ، یادته؟

اونا ما رو دوست نداشتن ، یادته؟


ادامه مطلب ...

دایره ای

این روزها مجبورم همه چیز را به عدد ببینم..هر جا که میرم برآورد هزینه می‌کنم...چند تا صندلی داره...دکوراسیونش چقدر هزینه برده...بامزه است ولی!!!

آدما رو دیگه با اشکال هندسی توصیف میکنم. نمی دونم چرا در نهایت مهربونا دایره می شن!!! همین مامان عزیزه بنده! تازه بعدش هم میشینم برآورد شعاع می‌کنم

واسه بوهای مختلف هم شکل هندسی دارم...عطرت بوی مستطیل میده!!!دوسش ندارم...

تازه طعم ها هم شامل این موضوع می‌شن...غذای فلان رستوران ذوزنقه است...حالم بهم می خوره ازش

نتیجه کلی که دایره فعلاْ محبوب ه منه...آدمای دایره...میوه های دایره ای....

قضاوت

نمیدونم چرا اینقدر زود قضاوت می‌کنم؟! این خیلی بده منتها من اینجوریم دیگه

آخرین ضرر بزرگی که سر این اخلاقم کردم این بود  که کارهای خدا را با فکر خودم بررسی کردم...یعنی اینکه هدفش را درست نفهمیدم

فکر کنم اکثر ما اینطور باشیم. سناریو زیر را میشه فرض کرد:

چند سال پیش در اثر سهل انگاری مبلغی پول را از دست بدین...یبعد از چند سال اگر اون پول اتفاقی پیدا شود همه ما تصور میکنیم که خدا خواسته تا پول من به خودم یرگرده...غافل از اینکه فقط می‌خواست یادت بیفته که چطور پولت را از دست دادی...این پول دیگه مال تو نیست...حتی از اول هم مال تو نبوده...قربون صبرت برم خدا...شاید مشکل عجول بودن ما آدماست

نمیدونم شاید باز هم دارم زود قضاوت میکنم