لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد، دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های ! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ !
های ! نپریشی صفای زلفم را، دست!
آبرویم را نریزی، دل !
- ای نخورده مست -
گاهی وقتها یه فکر قشنگ اونقد آدم را شاد میکنه که یه دفعه به خودت میای و
میبینی که در حالی که لبخند داری زل زدی به یه نقطه و داری به کلی موضوع
فکر میکنی بدون اینکه تمرکز داشته باشی...چه حس قشنگیه..که حتی وقتی
تلاش میکنی که اونو توصیف کنی نتونی...فقط به کیبورد نگاه کنی و ندونی که
چی میخوای بنویسی...
خدای من مرسی ...مدتها بود که انتظار این لحظه را داشتم....
با همهٔ بیسر و سامانیام باز به دنبال پریشانیام
طاقت فرسودگیام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنیام
دلخوش گرمای کسی نیستم آمدهام تا تو بسوزانیام
آمدهام با عطش سالها تا تو کمی عشق بنوشانیام
ماهی برگشته ز دریا شدم تا که بگیری و بمیرانیام
خوبترین حادثه میدانمت خوبترین حادثه میدانیام؟
حرف بزن! ابر مرا باز کن دیر زمانی است که بارانیام
حرف بزن، حرف بزن، سالهاست تشنهٔ یک صحبت طولانیام
ها به کجا میکشیام خوب من ها نکشانی به پشیمانی ام